سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + رهبر انقلاب افزودند: سردمداران آمریکا و غیر آمریکا مدام از مخالفت مردم ایران با نظام و اسلام دم میزنند، آنها ظاهرا ملت ایران را جزو مردم ایران نمی دانند و یک موجود موهوم را، مردم ایران تصور میکنند، اما مردم، همین هایی هستند که در چند روز اخیر، حماسه آفریدند و نشان دادند که دشمن دروغ میگوید و مغرضانه قضاوت میکند.

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

پایگاه مقام معظم رهبری
پایگاه حضرت آیت الله بهجت
پایگاه قبس
پایگاه دانشگاه مجازی
تفسیر نهج البلاغه علامه جوادی آملی (4)
چگونگی استدلال امام علی(علیه السلام) در برابر عوام و خواص بر احق بودن خویش به خلافت
 
حضرت آیت الله جوادی آملی:خطبه 197 نهج‌البلاغه آن طوری که در این نهج‌البلاغه‌‌های رایج آمده بیان نورانی حضرت امیر مؤمنان(سلام الله علیه) درباره احق بودن آن حضرت نسبت به خلافت است. وقتی سطح آگاهی مردم پایین بیاید حضرت ناچار است با ادله عرفی سخن بگوید
بهترین توشه دنیا و آخرت تقواست؛ پرهیز از گناه و اطاعتِ دستور پروردگار توشه این راه است. در این راه همان طوری که رونده و مسلک یکی است, رونده و ذات یکی, آکل و ذات یکی و راکب و مرکوب یکی است. راه بیرونی نیست نظیر راه حرم, راه رسیدن به لقای رحمت حق, راه درونی است؛ یا عقاید است یا اخلاق است یا اعمال صالح است که از حوزه هویت ما بیرون نیست. انسان است و عقاید او و اخلاق او؛ اگر رکوب است در همین حوزه است اگر اکل و شرب است در همین حوزه است. به تعبیر جناب فردوسی:
اگر بار خار است خود کشته‌ای???وگر پرنیان است خود رشته‌ای
غزالی می‌گوید محصول نصایح چندین ساله مرا فردوسی در این بیت خلاصه کرده است. غرض آن است که آکل و مأکول، راکب و مرکوب [و] سالک و مسلک همگی در این حوزه‌اند لذا در سوره? مبارکه? «مائده» فرمود: ?یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ?[1] ـ این ?عَلَیْکُمْ? اسم فعل است ـ یعنی جانتان را رها نکنید؛ توشه می‌خواهید باید در جانتان باشد مرکب می‌خواهید باید در جانتان باشد مسلک می‌خواهید باید در جانتان باشد. شما جانتان را رها کردید بیرون حوزه جانتان شروع به ساخت و ساز کردید شروع به تهیه مأکول کردید شروع به تهیه ملبوس کردید! آنها که لباس شما نیست آنها که خوراک شما نیست آنها که مسکن شما نیست. اینکه برخی در قیامت برهنه محشور می‌شوند و بسا سوار که آنجا پیاده خواهد شد???بسا پیاده که آنجا سوار خواهد بود[2]
همین است
بسا امیر که آنجا اسیر خواهد شد???بسا اسیر که آنجا امیر خواهد بود[3]
همین است. فرمودند آنکه مرکب شماست این اتومبیل نیست اینکه غذای شماست این نان و گوشت نیست اینکه راه شماست آن بیابان و خیابان نیست [بلکه] ?یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ?[4]؛ از جانتان جدا نباشید.
چگونگی استدلال امام علی(علیه السلام) در برابر عوام و خواص بر احق بودن خویش به خلافت
خطبه 197 نهج‌البلاغه آن طوری که در این نهج‌البلاغه‌‌های رایج آمده بیان نورانی حضرت امیر مؤمنان(سلام الله علیه) درباره احق بودن آن حضرت نسبت به خلافت است. وقتی سطح آگاهی مردم پایین بیاید حضرت ناچار است با ادله عرفی سخن بگوید و برای آنها استدلال کند؛ آنجا که با اوحدیّ از مخاطبان حرف می‌زند سخن از جریان «غدیر» است سخن از آیه «مباهله» است سخن از آیه «تطهیر» است سخن از آیه سوره «انسان» است و آیات دیگر؛ آنجا که یک انسان با افراد عادی سخن می‌گوید که برای او یک فاجعه و مصیبت است ناچار است در سطح آنها سخن بگوید و از ادله عرفی مدد بگیرد.
ثبات امیر مؤمنان(علیه السلام) در راه خدا و رسول حق و مواسات آن حضرت با پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وجود مبارک حضرت امیر در این خطبه 197 فرمود: «و لقد عَلِمَ المُسْتَحْفَظونَ»؛ آنها که ذات اقدس الهی، حفظ دین را به آنها سپرده است و آنها را مسئول حفظ دین کرده است آنها صحابه خاص‌اند علمای مخصوص‌اند مؤمنان ویژه‌اند فرمود همه آنها می‌دانند که «اَنّی لم اَرُدَّ علی الله و لا علی رسوله ساعةً قَطُّ»؛ همه اینها می‌دانند که من یک لحظه در برابر امر خدا و پیامبر خلاف نکردم (همه‌شان می‌دانند) یعنی اینها آگاه‌اند که من معصومم (این درباره آن جمله اولی).
بعد نسبت به فداکاری خویش فرمود: «و لقد واسَیْتُهُ» رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) را «بنفسی فی المواطن الّتی تَنکُصُ فیها الأبطال و تَتَأخَّرُ فیها الأقْدام»؛ آن جاهای حساس که همه پهلوانها پهلو خالی می‌کنند من آنجا حضور داشتم (نه جاهای عادی) آنجا که رجال نام‌آور جنگ صحنه را ترک می‌کنند من حضور داشتم آنجا که همه قدمها رو به فرار است و عقب, من پیشگام بودم؛ اینها را همه‌تان دیدید و می‌دانید.
معنای «مساعدت»، «معاضدت» و «مواسات»
این کارهای اخلاقی از این کارهای بدنی شکل می‌گیرد؛ این دست، اجزایی دارد و هر جزئی نامی دارد و کاری؛ از انامل تا زند یک حساب از مچ تا آرنج یک حساب از آرنج تا شانه یک حساب. از مچ تا شانه را می‌گویند «ساعد» و به کارهایی که با این بخش از دست انجام می‌گیرد نسبت به هم, می‌گویند «مساعدت» کردند یعنی ساعدها کنار هم آمدند؛ کارهایی که از آرنج تا دوش (که این محدوده را می‌گویند عضد) انجام می‌گیرد با هماهنگی دیگر, می‌گویند «معاضدت» کردند؛ کارهایی که با کل هویت انجام می‌گیرد در این بخشها با حفظ قرینه می‌گویند «مواسات» کردند. وجود مبارک حضرت امیر دارد که «و لقد واسَیْتُه بنفسی فی المواطنِ الّتی تَنکُصُ فیها الأبطالُ، و تتأخَّرُ فیها الأقدامُ».
اعتراض خلیفه دوم به رسول اکرم در ماجرای صلح «حدیبیه» و توجیهات ابن‌ابی‌الحدید
ابن‌ابی‌الحدید همه این صحنه‌ها را شمرده بعد از او مرحوم ابن‌میثم این صحنه‌ها را شمرده چون در بسیاری از بخشهای ادبی و تاریخی ابن‌میثم وامدار ابن‌ابی‌الحدید است اما خب خطبه‌های نهج‌البلاغه در حد ابن‌ابی‌الحدید نیست گوشه‌ای از آنها را ابن‌میثم در توانی که دارد به زحمت می‌فهمد گرچه در حد او هم نیست؛ نهج‌البلاغه که تلو قرآن است از کتابهای تفسیرنشده است. فرمود من در همه جاها مواسی حضرت رسول بودم [و] ابن‌ابی‌الحدید همه این حرفها را شمرده. تفاوت این عالم شیعی با آن عالم سنی این است که ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد: «لم اردّ علی الله و لا الی رسوله ساعةً قطّ» این ناظر به آن است که بعضیها پشت سر هم اعتراض می‌کردند, حالا در صدد توجیه اعتراضات آنهاست دیگر نمی‌گوید این بعض کیست [اما] ابن‌میثم می‌گوید این همان دومی است. در جریان صلح «حدیبیه» که حضرت املا می‌کردند و آنها می‌نوشتند, این دومی اعتراض کرد که داری چه کار می‌کنی من اگر قدرت داشتم چنین کاری نمی‌کردم بعد اعتراض کرد به وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) گفت مگر شما نگفتید که خدا به ما وعده داده است که ?لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ?[5], ما هنوز وارد محدوده حرم نشدیم جلوی ما را گرفتند. اوّلی به او گفت که مگر وجود مبارک پیامبر به تو گفته ما امسال وارد می‌شویم صبر کن, خدا که تاریخ ننوشته که مصرفش گذشته باشد. با نون تأکید ثقیله و با لام فرمود: ?لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ?, بعد هم جریان فتح مکه پیش آمد همه رفتند, اولی به دومی گفت دیدی, بالأخره یا دیگران به او گفتند.
این اعتراضها پشت سر هم بود حالا اینها دارند توجیه می‌کنند می‌گویند این اعتراضها سؤالهای استفهامی و استعلامی بود نظیر سؤالهای ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) نسبت به ذات اقدس الهی که ?لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی?[6] باشد! این حرفها هست. وجود مبارک حضرت امیر فرمود شما می‌دانید که من هرگز این حرفها را نداشتم من ایمان داشتم به وحی او؛ این حرفها حرفهای خود پیامبر نیست حرفهای ذات اقدس الهی است و پیامبر گوینده است و آن‌قدر بالا رفته است که در همه موارد لیاقت آن را پیدا کرده است که وحی را بیابد؛ تمام این حرفها الفاظش و حروفش از ذات اقدس الهی است بدون کم و کاست.
حساسیت و توجه تاریخی مسلمانان درباره جزئیات قرآن، نشانگر صدور آن از سوی خدای سبحان
این جمله را در پرانتز بیان کنیم: خدا غریق رحمت کند مرحوم سید حیدر آملی را که از عارفان بنام شیعه است و بعدش هم خدا غریق رحمت کند مرحوم فیض را! مرحوم فیض این مطلب را از سید حیدر آملی نقل می‌کند [که] مرحوم سید حیدر آملی فرمود این کتاب یعنی قرآن کریم یک کتاب عادی نیست، خب وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) احادیث قدسیه دارد احادیث روائیه دارد، هیچ کس نیامده است از صدر تا ساقه بیاید کلمات احادیث قدسیه حروفش را حرکاتش را تشدیدهایش را بشمارد اما برای قرآن حساب باز کردند [و] با نبود امکانات آن روز, عده زیادی آمدند تلاش و کوشش کردند که قرآن چند سوره دارد چند آیه دارد (اینها که مشخص است) چند جمله دارد چند کلمه دارد چند حرف دارد چند فتحه دارد چند ضمه دارد چند کسره دارد چند تشدید دارد ـ اینها را این بزرگوار که مربوط به هفتصد هشتصد سال قبل است و شاگرد فقهی مرحوم فخرالمحققین است فرمود ـ چنین کتابی است! تمام تلاش و کوشش را کردند ببینند قرآن چند فتحه دارد, خب اگر این کلام, کلام بشر بود که این همه تلاش و کوشش نمی‌کردند که, این همه احادیث قدسی پیامبر دارد احادیث روایی دارد [اما] آنها را که نیامدند تشدید و فتحه و ضمه‌اش را بشمارند.
قرآن کریم، سخن خدای تعالی و نقل آن توسط رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
این کتاب صدر و ساقه‌اش از منشئات ذات اقدس الهی است بدون کم و بدون زیاد [و] اگر هم ذات مقدس رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) به جایی برسد که از آن به مقام فنا یاد می‌کنند [یعنی] به جایی برسد که شخصیتش به تعبیر آن سراینده «بیهشی خاصِگان اندر اخص»[7] بشود، وقتی به آنجا رسید کار او استماع محض است؛ مقام فنا یعنی حرف را آن باقی می‌زند نه فانی. در مقام اتحاد که منطقه اول، ممنوع است، منطقه دوم، محال است و منطقه سوم، ممکن است، در منطقه سوم که منطقه فعل است حرف را آن باقی می‌زند نه فانی؛ حرف را خدا می‌زند نه بنده? خدا. اگر مقام فناست و اگر مقام ?فَأَوْحی إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحی?[8] است، او فقط گوش است و گوش است و گوش است و گوش! اگر کسی به آنجا رسید فقط باید گوش بدهد [و] اگر پایین است که خب حرف او حرف اوست [و] حرف خدا حرف خداست (این پرانتز بسته). غرض این است که این کتابی که جهان در خدمت این کتاب است این تشدیدهای آن این فتحه‌های آن این ضمه‌های آن جزء منشئات ذات اقدس الهی است.
ماهیت کلام الهی و «سمیع» و «بصیر» بودن خداوند
این بیان نورانی حضرت امیر هم مکرر مطرح شد دیگران فرمودند از جای دیگر شنیدید که کلام خدا فعل خداست[9]؛ فرمود خدا که حرف می‌زند با دهان که سخن نمی‌گوید با لفظ که سخن نمی‌گوید [بلکه] این کلمات را ایجاد می‌کند. خدا که سمیع است مگر با سطح گوش و سطح صماخ می‌شنود؟! خدا که بصیر است مگر ـ معاذ الله ـ با حدقه و زجاجیه و شبکه چشم می‌بیند؟! او عالم به مبصَرات است عالم به مسموعات است موجِد الفاظ است. وجود مبارک حضرت امیر دارد که من همه اینها را باور دارم [و] وقتی وجود مبارک پیامبر چیزی را گفت من می‌گویم سمعاً و طاعتاً.
حمایت ویژه امیرمؤمنان از رسول اکرم در جنگ احد و «مواسات» خواندن آن توسط جبرئیل
این سبک قصه تاریخی را قدم به قدم جناب ابن‌ابی‌الحدید بازگو کرده که در جریان جنگ احد وجود مبارک رسول گرامی به امیر(علیهما السلام) فرمود: «یا علی اکفنی»؛ برو دفاع کن، رفت دفاع کرد ـ در جنگ احد خب می‌دانید خیلیها فرار کردند ـ جبرئیل گفت یا رسول خدا «ان هذه المواساة» وجود مبارک پیامبر فرمود: «هو منی و انا منه»[10]. اینکه وجود مبارک حضرت امیر دارد «و لقد واسیته» این کلام دوم است نه کلام اول, اول جبرئیل از طرف ذات اقدس الهی گفت و وجود مبارک رسول گرامی امضا کرد بعد اینجا حضرت فرمود: «و لقد واسیْتهُ بنفسی فی المواطن الّتی تنکُصُ فیها الأبطال و تتأخّر فیها الأقدام».
جان دادن رسول اکرم در آغوش امیر مؤمنان و غسل دادن پیکر مطهر آن حضرت توسط امام علی(علیهما السلام)
بعد هم فرمود که: «و لقد قبض رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و انّ رأسَه لَعَلَی صدْری»؛ سر مطهر حضرت در هنگام رحلت روی سینه من بود, «و لقد سالَت نفسُه فی کفّی فَأمْرَرْتُها علی وجهی و لقد وُلّیت غسلَه»؛ ‏غسل آن حضرت را من تنها متولی شدم که انجام بدهم.
مَجاز شمردن برخی از آیات و روایات در اثر سطحی اندیشی
بعد از این «فضجّت الدّار و الأفنیة»؛ ما اگر شاهدی داشته باشیم خب حمل بر مَجاز می‌کنیم، اینها می‌گویند خانه و فِنای خانه و سطح‌ دار پر از ضجه شد یعنی اهل خانه! آنها [یعنی اهل معرفت] می‌گویند «خویش را تأویل کن نی, ذکر را»[11]. خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) را! بارها می‌فرمود چه کسی گفت این ?وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ?[12] مجاز است، تو اگر اهل سؤال باشی او جواب می‌دهد چون تو اهل سؤال نیستی می‌گویی «اهل» در تقدیر است و مضاف محذوف است [و این است که] «و اسئل اهل القریة»! تو نمی‌توانی از در و دیوار سؤال بکنی. در جریان ?فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ?[13] هم بشرح ایضاً [همچنین]؛ گفتند اِسناد اراده به دیوار مَجاز است! خب تو نمی‌بینی تو درک نمی‌کنی نه اینکه او درک نکند، چرا جهل خود را بر جدار تحمیل می‌کنی! «خویش را تأویل کن نی ذکر را». این شش طایفه ـ شش طایفه یعنی شش طایفه ـ از آیات قرآن کریم است که همه‌‌اش را حمل بر مَجاز می‌کنند: آیات تسبیح آیات تحمید آیات اسلام آیات سجده آیات طوع، همه را می‌گویند مَجاز است! می‌گویند: ?یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ?[14] مَجاز است ?أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ?[15] مَجاز است ?انْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ?[16] مَجاز است! به تعبیر مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) چه چیزش مَجاز است؛ [در] آن [ماجرای] تسبیح سنگریزه در دست اباجهل، معجزه حضرت این نبود که سنگریزه را گویا کند معجزه حضرت این بود که پرده غفلت را از گوش اباجهل بردارد وگرنه اینها تسبیح‌گوی اویند. اگر آن بزرگوار گفته است تسبیح‌گوی او نه فرشته است و انسان و فلان بلکه هر ورقی که در روزگار باشد و امثال ذلک, از همین جاست. هم مرحوم شیخ طوسی از ما [شیعیان] نقل کرد و هم جناب زمخشری از آنها [یعنی اهل سنّت] نقل کرد که وجود مبارک حضرت می‌فرماید که سنگی بود در زمان جاهلیت که هر وقت من را می‌دید سلام می‌کرد: «کان یُسلّم علیَّ قبلَ اَنْ ابعث انی لأعْرِفُه الآن»[17]؛ الآن هم من آن سنگ را می‌شناسم. اینها مَجاز نیست؛ اینها [یعنی اشیاء] هم در قیامت شهادت می‌دهند این در و دیوار شهادت می‌دهند. قیامت ظرف ادای شهادت است خب اگر اینها در ظرفِ تحمل، عالِم و آگاه نباشند که چه کسی آمده نماز خوانده چه کسی نیامده خب چطور می‌توانند شهادت بدهند؟! اینها مَجاز است؟! مسجد شهادت می‌دهد مسجد شکایت می‌کند آن زمان و زمینی که انسان اطاعت کرده یا معصیت کرده شهادت می‌دهند یا شکایت می‌کنند [آیا مَجاز است]؟! خب قیامت که ظرف ادای شهادت است اگر خدای سبحان اینها را در قیامت عالِم بکند، خب آنجا هم که یوم الاحتجاج است متهم به خدا عرض می‌کند که تو به او گفتی، اینکه نمی‌داند که، حجت وقتی است که شاهد در ظرفِ تحملِ حادثه، حضور عالمانه داشته باشد؛ خب اگر این زمین نفهمد چه کسی آمده و چه کسی رفته این چطور می‌تواند شهادت بدهد؟! اینها همه‌اش مَجاز است؟! یکی و دو تا و صد تا نیست؛ شکایت اینها شهادت اینها امثال ذلک.
نالیدن در و دیوار در فقدان رسول اکرم و رفت و آمد ملائکه هنگام غسل بدن مطهر و نماز بر آن
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در این صحنه‌ها فرمود من اینجا بودم [و] در و دیوار ناله کردند: «فضجّت الدّار و الأفنیة» [و] سر و صدای ملائکه را من می‌شنیدم: «ما فارَقَتْ سَمعی هَینمةٌ منهم»؛ فرشته‌ها تا دفن حضرت یا پایان غسل حضرت مرتب رفت و آمد می‌کردند [و] صدای رفت و آمد فرشته‌ها بود [و صدای] تسبیح فرشته‌ها و نماز گزاردن فرشته‌ها به پیکر مطهر آن حضرت از گوش من جدا نمی‌شد. «ما فارَقَت سَمعی هَینمةٌ منهم»؛ یک عده می‌رفتند یک عده دیگر می‌آمدند عده‌ای می‌رفتند عده‌ای می‌آمدند.
دلیلی بر عدم حقانیت ماجرای «سقیفه»
خب آن نمازهای رسمی حضرت, بعد از آن جریان سقیفه بود, هنوز آن بدن مطهر دفن نشده بود که سقیفه تشکیل شد. خود آنها حالا گرفتار این معما شدند [که] خب اگر سقیفه, سقیفه? حق است و اگر منتخَب شما خلیفه رسول‌الله است خب او باید بیاید بر این بدن نماز بخواند, چه کسی برای این بدن نماز خواند؟ هر یک فُرادا آمدند خواندند! یک بازار آشفته‌ای محصول سقیفه شد! خب اگر واقعاً او خلیفه رسول‌الله شد و امام المسلمین شد او باید نماز بخواند. وجود مبارک حضرت امیر که جداگانه نماز خواند [و] حسنین(سلام الله علیهما) هم آنجا حضور داشتند, دیگران تا مدتی می‌آمدند نماز می‌خواندند و نمازهای رسمی که دیگران آمده بودند و خوانده بودند بعد از جریان سقیفه بود یعنی بعد از رأی دادن به کسی!
ضرورت پایان اختلافات و آشکار شدن حقایق، یکی ار دلایل قطعی بودن وقوع قیامت
یکی از بهترین ادله قیامت این است که بالأخره روزی باید باشد این اختلافات حل بشود یا نه [و] حق روشن بشود یا نه؟ اینکه می‌گوییم: ?رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ?[18], این ?لا رَیْبَ فیهِ? سه چهار معنا دارد درباره معاد: یکی اینکه معاد ضروری الوقوع است یکی اینکه آن روز ظرفِ شک نیست [و] هیچ شک در آنجا نیست, چون هر شیئی بحقیقته آنجا معلوم است؛ آن روز نه متعلَّق شک است و نه ظرف شک.
تأکید امیر المؤمنین(علیه السلام) بر حقانیت خویش و گمراهی مخالفان
وجود مبارک حضرت امیر فرمود این حالت را که دیدید, پس «فمن ذا احقّ به مِنّی حَیّاً وَ میِّتاً»؛ آن حضرت وقتی زنده بود من اولی? بودم به آن حضرت، وقتی رحلت کرد من اولی? هستم به آن حضرت، آن وقت «فوالذی لا اله الا هو إنّی لَعَلَی جادّةِ الحقّ و إنّهم لَعَلَی مَزَلَّةِ الباطل»؛ اینها در لغزشگاه باطل‌اند و قسم به خدا من در جاده حق‌ام. این ?جُدَدٌ?[19] که در قرآن در سوره? مبارکه? «فاطر» است همین است؛ این «جاده» اصلش عربی است؛ «الیمین و الشمال مَضَّلةٌ و الطریق الوسطی هی الجادة»[20]، لذا حضرت درباره راه خودش و مسلک خودش تعبیر به جاده فرمود درباره آنها تعبیر به جاده نکرد تعبیر به «مزلّة» کرد یعنی لغزشگاه: به خدا قسم «إنّی لَعَلَی جادّة الحقّ و إنّهم لَعَلْی مَزَلَّةِ الباطل».
توصیه امیر مؤمنان(علیه السلام) به بصیر بودن و صداقت در جهاد با دشمن
فرمود عالمانه و آگاهانه جهادتان را ادامه بدهید و بصیرانه راهتان را تشخیص بدهید مبارزه‌تان را ادامه بدهید مجاهد نستوه باشید [که حضرت] راه جهاد را آنجا ذکر کرده است. در پایان فرمود: «أقول ما تسمعون»؛ شما می‌شنوید، «و أستغفر اللّه لی و لکم» که پایان این خطبه 197 است

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

علامه مصباح یزدی: وجه تمایز انسان از دیگر مخلوقات، جامعیت وی نسبت به کمالات و مظهریت او نسبت به همه صفات الهی است

استاد اخلاق حوزه علمیه با اشاره به نمونه هایی از زندگی امام خمینی(ره) ، وی را تسلیم محض اراده الهی خواند و گفت: امام (ره) برای ادای وظیفه هیچ حد و مرزی را نمی شناخت و از ابتدای حرکتش در مسیر بندگی خدا قرار گرفت و تا آخرین لحظه عمرش ذره ای از این مسیر منحرف نشد و گرچه مثل حضرت علی(ع) نبود، اما در بین انسان های عادی شبیه ترین انسان ها به آن حضرت بود، و امثال بنده هرگز نخواهند توانست مثل ایشان شوند، بلکه ما باید سعی کنیم شبیه ترین انسان ها به امام(ره) شویم

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی، رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در همایش ملی " امام خمینی(ره) و تعلیم و تربیت اسلامی " با اشاره به اینکه بررسی موضوع همایش به چند شکل و در چند مرحله، قابل انجام است، ادامه داد: اولین کار این است که فرمایشات امام (ره) در تعلیم و تربیت اسلامی اعم از سخنرانی ها، نوشته جات و کتاب هایشان مورد بررسی قرار بگیرد و تنظیم و مدون شود که این فعالیت در واقع توصیفی از نظریات حضرت امام خمینی(ره) در زمینه تعلیم و تربیت است.
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی ادامه داد: در مرحله دوم می تواند نوعی ارزشیابی و قضاوت نیز انجام بگیرد و بین نظریات ایشان و دیگران تحقیقی تطبیقی صورت بگیرد و برتری نظرات ایشان تبیین و اثبات شود.
وی ادامه داد: برداشت دیگری که می توان از عنوان این همایش داشت این است که سیره تعلیم و تربیتی ایشان به عنوان یک مربی در نظر گرفته شود و استفاده ایشان از منابع اسلامی مورد بررسی قرار بگیرد و اگر مفهوم تربیت ، شامل خودسازی و خودپروری نیز دانسته شود، بررسی شود که امام(ره) چگونه خودسازی کردند، خانواده خود را چگونه تربیت کردند، تأثیرات تربیتی ایشان در بین دوستان و جامعه و بالاخره در جهان چه بوده است.
علامه مصباح یزدی در تبیین ویژگی ها و امتیازات نظرات امام(ره) در بحث تعلیم و تربیت در مقایسه با دیگر صاحب نظران، به بحث عزلت و گوشه نشینی برای رسیدن به قرب الهی اشاره کرد و گفت: اصولا تعلیم و تربیت برای فعلیت بخشیدن و شکوفا کردن استعدادهای بالقوه و نهفته در درون انسان است که عالی ترین شکل آن با عنوان تربیت عرفانی برای سیر و سلوک عرفانی معرفی می شود و افرادی عزلت و خلوت گزیدن را از ارکان و ابزارهای سیر و سلکوک و رسیدن به تکامل انسانی می دانند.
وی گفت: اگر بخواهیم معنای صحیحی از این گوشه نشینی ارائه دهیم، این است که انسان نباید با کسانی که اهل گناه و اهل لهو هستند، معاشرت داشته باشد تا سبب جلوگیری از تکامل معنوی وی نشوند.
این استاد اخلاق حوزه علمیه با اشاره به اینکه برخی از بزرگان نیز این شیوه را نپسندیده و حتی آن را مخل تربیت کامل و خودسازی می دانند، ادامه داد: نظر حضرت امام خمینی(ره) در خصوص عدم خلوت گزینی و عزلت واضح تر از آن است که نیاز به تبیین داشته باشد، اما با مقایسه و ارزیابی بهتر روشن می‌شود که کدام یک برتر است.
علامه مصباح یزدی به تبیین دلیل برخی صاحب نظران برای لزوم کناره گیری از اجتماع پرداخت و گفت: سیر و سلوک برای این است که انسان به قرب الهی و شهود برسد و برای رسیدن به این علم حضوری، تمرکز لازم است، چرا که با تمرکز ، حالات روانی انسان قوی تر می شود ولی با حضور در اجتماع و معاشرت با دیگران از این تمرکز کاسته می شود و لذا مانع دست?یابی به این شهود و علم حصولی می شود.
وی با اشاره به اینکه انزوا طلبی در دستورکار امام(ره) قرار نداشته است، ادامه داد: به دو روش می توان نظر امام(ره) را برتر از سایرین دانست، که روش اول روش تعبدی است، یعنی به سیره پیامبر و ائمه(ع) رجوع شود که نتیجه آن موافق نبودن سیره آنها با عزلت گزینی است، چرا که ایشان حضور فعالی در عرصه های اجتماعی داشتند وهرگز شاگردان خود را به خلوت گزینی دعوت نکردند و اگر ائمه(ع) گوشه نشین بودند و فقط به ذکر گفتن می پرداختند، حاکمان جور به آزار و اذیت و مخالفت با آنها نمی پرداختند و آنها را به شهادت نمی رساندند، بلکه به خاطر حضور آنها در عرصه های اجتماعی بود که حکام ظالم احساس خطر می کردند و آنها را مورد آزار قرار می دادند.
علامه مصباح یزدی در خصوص روایاتی که در رابطه با سفارش به عزلت و گرسنگی و مانند آنها برای رسیدن به قرب خدا وارد شده است، خاطر نشان کرد: این روایات در واقع برای کنترل افراط هاست، چرا که انسان طبق غرائز حیوانی حد و مرزی برای سخن گفتن، خوردن و لذت بردن نمی شناسد و معمولا در این راه ، افراط می کنند و این روایات در واقع ناظر به عدم افراط در معاشرت و خوردن و سایر غرایز است.
وی ادامه داد: به روش دیگری نیز می توان جواب داد وآن این که، بدون شک قرب الهی و شهود اسماء و صفات الهی، کمال بزرگی برای مخلوق است، اما هدف آفرینش خداوند متعال از انسان تنها این مورد نبوده است، چرا که خداوند مخلوقاتی دارد که کارشان همین است و ما آنها را با عنوان فرشتگان می شناسیم و طبق روایات تعداد آنها نیز بسیار زیاد است، بلکه خداوند انسان را خلق کرد تا خلیفه وی باشد و همه تجلیات الهی را درک کند، نه اینکه تنها تلاش خود را در یک جهت متمرکز کند.
رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) افزود: هرچند انسان می تواند با عزلت نشینی تمرکز خود را بیشتر کند و در این جهت رشد کند و این کار برای کسی که حتی ایمان به خدا ندارد، نیز ممکن است، اما این هنر انسان و هدف خلقت انسان نیست، بلکه هنر انسان اینست که مظهر اسماء و صفات الهی بشود و در همه جهات مجلای کمال الهی باشد.
وی با بیان مثال هایی ادامه داد: هرچند انسان باید چشمش را کنترل کند و همین کنترل چشم آثار عظیمی در پی دارد، اما باید توجه داشت که انسان فقط چشم نیست، بلکه گوش، دست، پا، مغز و دل هم دارد، و باید در همه این اعضا و جوارح خدا را بندگی کند و در همه آنها جلوه الهی داشته باشد و کسی که با عزلت قصد انس با خدا و رسیدن به کمال را داشته باشد، در واقع فقط به یک جهت از جهات و نعمت های مختلفی که خدا به او داده توجه کرده است.
آیت الله مصباح با اشاره به اینکه انبیاء نیز برای رساندن انسان ها به تکامل در همه زمینه ها آمده اند، خاطر نشان کرد: طبعا رسیدن به این مقام در همه جهات بسیار دشوارتر است تا کسی که بخواهد در یک جهت متمرکز شود و پیشرفت کند، بلکه می توان گفت: وجه تمایز انسان از دیگر مخلوقات، جامعیت وی نسبت به کمالات و مظهریت او نسبت به همه صفات الهی است.
وی با اشاره به اینکه رسیدن به کمال انسانی و انسان کامل شدن در گرو عمل به دستورات الهی است، ادامه داد: قسمت اعظم این دستورات مربوط به مسائل اجتماعی است و گاهی انسان برای اطاعت امر الهی باید از مال، جان، فرزند، آبرو و حیثیت خود بگذرد و مسلما این چنین شدن دشوارتر از عزلت گزینی و ذکر گفتن است.
استاد اخلاق حوزه علمیه با اشاره به نمونه هایی از زندگی امام خمینی(ره) ، وی را تسلیم محض اراده الهی خواند و گفت: امام (ره) برای ادای وظیفه هیچ حد و مرزی را نمی شناخت و از ابتدای حرکتش در مسیر بندگی خدا قرار گرفت و تا آخرین لحظه عمرش ذره ای از این مسیر منحرف نشد و امثال بنده هرگز نخواهند توانست مثل ایشان شوند، همانگونه که ایشان مثل حضرت علی(ع) نبود، اما در بین انسان های عادی شبیه ترین انسان ها به علی(ع) بود و ما باید سعی کنیم شبیه ترین انسان ها به امام(ره) شویم.
گفتنی است، همایش ملی " امام خمینی(ره) و تعلیم و تربیت اسلامی" روز 25 اردیبهشت ماه در تالار شیخ مفید دانشگاه قم برگزار شد.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

“انسان کامل” از منظر شهید مطهری(ره)


نویسنده: اباذر تقی پور



    انسان کامل از نظر مکاتب مختلف، تعابیر متفاوتی دارد. هر مکتبی از زاویه دید خود، انسان کامل را با یکسری مفاهیم، فرضیات و نظریات گوناگون مطرح می کند. مثلا مکتب اگزیستانسیالیست انسان کامل را از منظری می بیند که متفاوت از نگاه مارکسیست ها می باشد. لیبرال ها انسان کامل را طوری تعریف و تبیین می کنند که با نئولیبرال، سوسیالیست و دیگر مکاتب متفاوت است.
    اسلام نیز مانند دیگر مکاتب برای کمال انسان تعریف وتوضیحات خاص خود را در نظر دارد.
    حال، باتوجه به موضوع مقاله، می خواهیم بدانیم که از منظر استاد شهید مرتضی مطهری(ره) در مکتب اسلام، انسان کامل چگونه انسانی است؟
    در درجه اول، تعریف تکامل چیست؟ و از منظر شهید مطهری، انسان کامل چه ویژگی هایی دارد؟ وی چه کسی را انسان کامل می داند؟ و بالاخره ما باید چه کار کنیم؟
    تعریف تکامل:
    از منظر استاد مطهری، بحث دقیقی در فلسفه اسلامی وجود دارد که اتفافا از نظر قرآن هم قابل بحث است و آن اینکه؛ فرق میان تمام و کمال در چیست؟ استاد مطهری با ذکر آیه ای از قرآن کریم نقل می کند: “الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا”. معنی آیه چنین است: “امروز دین شما را به کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آئین که اسلام است برایتان برگزیدم”. قرآن می گوید ما دو کار کردیم نعمت را تمام نمودیم و دین را کامل کردیم. یعنی قرآن برای اتمام و اکمال، دو مفهوم قائل است. نعمتها را از نقض به تمام رسانیدیم و دین را از نقض به کمال. (مطهری(ره)؛ تکامل اجتماعی انسان، صص 10-8.)
    کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. یعنی وقتی شی در جهت افقی به نهایت برسد می گویند تمام شد؛ و اگر در جهت عمودی حرکت کند و به آخر برسد، می گویند به کمال رسید. به عنوان مثال؛ گفته می شود که عقل فلانی کامل شده است. بدین معنا که قبلا هم عقل داشت اما حالا عقلش یک درجه بالا آمده است. همچنین اگر گفته می شود که علم فلانی کامل شده، بدین معنا که، قبلا هم علم داشت قبلا هم از علم خودش استفاده می کرد ولی یک درجه بالا آمده است. همچنین اگر گفته می شود که علم فلانی کامل شده، بدین معنا که، قبلا هم علم داشت قبلا هم از علم خودش استفاده می کرد ولی یک درجه بالا آمده و کامل شده است و یک درجه کمالی را پیموده است . بنابراین در تکامل، حالت ارگانیکی وجود دارد ولی در اتمام، حالت مکانیکی. به اصطلاح اگر آخرین عضوی از یک سیستم به مجموعه خودش اضافه شود می گوییم کار تمام شده است. ولی در حالت ارگانیکی، اعضای بدن انسان از دوران بچگی تا دوران میانسالی و کهنسالی به سمت تکامل پیش می رود. به عبارت دیگر در تکامل، مراحل و درجات وجود دارد.
    استاد مطهری در تعریف انسان کامل اظهار می دارد که “فرد تکامل یافته، یعنی وارسته از محکومیت محیط بیرونی و درونی و وابسته به عقیده و ایمان” (جهان بینی اسلامی، ص 15.)
    حال سوال این است که آیا محیط بیرونی و درونی انسان، مانع تکامل انسان است یا خیر؟
    سرنوشت و اراده
    مسئله سرنوشت یا قضا و قدر از غامض ترین مسائل فلسفی است. از منظر استاد مطهری، کلمه ای رعب آور و هراس انگیزتر از این دو کلمه “قضا و قدر” پرده گوش بشر را به حرکت در نیاورده است. هیچ چیز به اندازه اینکه انسان آزادی خود را از دست رفته و خویشتن را مقهور و محکوم نیرومندتر از خود مشاهده کند و تسلط مطلق و بی چون و چرای او را بر خود احساس کند روح او را فشرده و افسرده نمی سازد. مفهوم قضا و قدر از قرن اول هجری در میان متفکرین اسلامی، مکتب اشعری از جبر (جبریون) و مکتب معتزلی از قدر (قدریون) مطرح شده است (مطهری؛ انسان و سرنوشت، صص 13-3.)
    اسلام به مکتب معتزلی نزدیک تر است. بدین معنا که اراده انسان در طول اراده خداوند قرار دارد و انسان با اراده خود می تواند استعدادهای خود را شکوفا سازد و به کمال بیشتری نائل شود. قضا یا جبر الهی بدین معناست که خداوند روح خود را در انسان دمیده است؛ یعنی که انسان دارای اراده و اختیار باشد و چون انسان با اختیار و با اراده است، به هر قدر و اندازه می تواند اراده اش را در جهت کمال به کار گیرد.
    در قرآن آمده است که: “انا خلقنا کم من نطفه امشاج نبتلیه”: “ما انسان را از یک نطفه آفریدیم” که در این نطفه (به تعبیر امروز، در ژنها) مخلوط های زیادی است. بدین معنا که استعدادهای زیادی در انسان نهفته است. از نظر شهید مطهری، انسان زمانی به تکامل خواهد رسید که همه استعدادهای خود را در یک وضعیت متعادل، هماهنگ و متوازن رشد دهد نه اینکه فقط یک استعداد بیش از سایر استعدادها رشد کند و توازن و تعادل آنها از بین برود. (علیپور 1372:115)
    انسان کامل کیست؟
    از نظر استاد مطهری، عباد محض، زاهد محض، مجاهد، آزاده عاشق محض و انسان عاقل محض، هیچکدام انسان کامل نیستند. انسان کامل انسانی است که همه ارزش ها در او رشد کرده باشد،آن هم به حد اعلا و هماهنگ با یکدیگر که می توان گفت امام علی(ع) چنین انسانی است. امام علی(ع) از هزار سال پیش تا به امروز با صفت “جامع الاضداد” شناخته شده است. حتی خود سید رضی در مقدمه نهج البلاغه می گوید: من مطلبی را که همیشه با دوستانم در میان می گذارم و اعجاب آ نها را بر می انگیزم همین موضوع است یعنی جنبه های گوناگون سخن علی(ع) است که انسان در هر قسمتی از سخن ایشان که وارد می شود می بیند به دنیای غیر از دنیای قبل رفته است. یک دفعه در دنیای عباد است. یک وقت در دنیای زهاد، زمانی در دنیای فلاسفه و هنگامی در دنیای عرفاست. یک وقت در دنیای سربازان و افسران است؛ و در همه جا حضور دارد به طوری که علی(ع) از هیچ دنیایی از بشریت غائب نیست. پس انسان کامل یعنی آن انسانی که قهرمان همه ارزشهای انسانی است.
    استاد مطهری اظهار می دارد که رسول اکرم(ص) فرمودند: “من عرف نفسه فقد عرف ربه”(1) مولا علی(ع) نیز فرموند: “معرفه النفس انفع المعارف”(2.) و هم او فرمود: “عجبت لمن نیشد ضالته کیف لانیشد نفسه”(3) همچنین قرآن سفارش می کند که انسان “خود” را کشف کند. (مطهری، جهان بینی اسلامی: ص 285.)
    بنابراین مهمترین عنصر در روند کمال انسانی، “خودشناسی” است . استاد مطهری اظهار می دارد که “خود” همان چیزی است که “روح الهی” نامیده می شود و با شناختن آن “خود” است که انسان احساس شرافت و کرامت و تعالی می کند و خویشتن را از تن دادن به پستی ها برتر می شمارد، به قداست خویش پی می برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می کند.
    انتقاد از دیگر مکاتب در باب انسان کامل:
    استاد مطهری نظر مکاتب مختلفی چون فلاسفه، عرفا و سیاسیون را در باب انسان کامل مورد انتقاد قرار داده است.
    الف) عقلیون:
    اصحاب عقل به انسان بیشتر از زاویه عقل می نگریسته اند و جوهر انسان را همان عقل انسانی دانسته اند و نه چیز دیگر. آنها مدعی بودند که انسان کامل یعنی انسان حکیم، به عبارت دیگر کمال انسان در حکمت است. در انتقاد به این مکتب است که کمال انسان را تنها نمی توان در عقل جستجو کرد. زیرا ایمان و عقاید پاک نیز در کنار عقل سالم لازم است. (مطهری، انسان کامل: صص 73-72.)
    ب) مکتب عرفان یا عشق آ سمانی:
    این مکتب، کمال انسان را در عشق به ذات حق می داند. مطابق با این مکتب، نهایت هدف انسان کامل خداست. به عبارت دیگر، انسان کامل حقیقی، خود خداست و نیز هر انسانی که از خود و همه چیز می گذرد و به خدا می رسد. (همان، صص 75-74.)
    منصور حلاج عارف معروف با جمله مشهورش “انا الحق” به کمال عرفانی انسان رسید. مولوی عارف معروف در جهت اثبات عشق عرفانی و رد عقل و فلسفه می سراید:
    پای استدلالیون چوبین بود
    پای چوبین سخت بی تمکین بود
    به طور کلی اسلام، ریاضت افراطی صوفی ها و عرفا را قبول ندارد ولی به تزکیه نفس بسیار اهمیت می دهد. پیامبر بزرگ اسلام، حضرت محمد(ص) نیز پس از فراغت از جنگ های طاقت فرسا، اصحابش را به جهاد با نفس(4) سفارش می کرد.
    ج) سیاست و مکتب قدرت:
    مکتب دیگری که در باب انسان کامل وجود دارد مکتب قدرت است که آن نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، بلکه تاکیدش بر قدرت می باشد. انسان کامل در این مکتب یعنی انسان مقتدر. در یونان قدیم، گروهی ملقب به سوفسطائیان بودند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کرده و گفتند: حق یعنی زور، هرجا که زور است حق نیز است و ضعف مساوی با بی حقی.
    از نظر اسلام این مکتب نیز رد می شود. بدین معنا که ما از کدام قدرت حرف بزنیم؟ وقتی که امام علی(ع) در جنگ خیبر، یک باره در خیبر را از جا می کند و بلند می کند. این قدرت، حق است.
    ولی کسی که به زورمندان کمک کند تا به مظلومان زور بگوید، این قدرت، باطل است. همان طور که شاعر معروف، سعدی می گوید:
    ترحم بر پلنگ تیز دندان
    ستمکاری بود بر گوسفندان
    استاد مطهری نیز بر پایه مکتب اسلام، این مکتب را سخت مورد انتقاد قرار داده است.
    نتیجه گیری:
    در این مقاله سعی بر آن بود تا انسان کامل از منظر استاد شهید مرتضی مطهری(ره) مورد بررسی قرار گیرد. از نظر استاد، انسان کامل، نه انسان عابد، زاهد، عاقل، عاشق و ... می باشد بلکه انسان کامل، انسانی است که تمام ارزش های انسانی، به طور هماهنگ و متوازن در او رشد یابد. هرگاه فقط به یکی از ابعاد وجود انسان توجه فراوان شود این انسان به یک انسان تک ساحتی و تک بعدی تبدیل می شود. بنابراین رشد و تکامل استعداد انسان به صورت ناقص و ناهماهنگ شکل می گیرد. در این موقع، انسان مسخ می شود. از نظر استاد مطهری، امام علی(ع) نمونه و الگوی والای انسان کامل اسلام می باشد. به طوری که تمام استعدادها و آ رمانهای خود را به صورت هماهنگ رشد داده است. کندن در خیبر نشان از قدرت وی، کشیدن تیر در هنگام نماز نشان از اوج عبادت و عرفان و عشق الهی وی، راز و نیاز وی با چاه در غم تنهایی و شب هنگام نشان از درد روح جمعی و وسعت روحی این انسان کامل دارد.
    هنگامی که امام علی(ع) به جای پیامبر در لیله المبیت می خوابد بیانگر شجاعت وی می باشد. برای سفر در مسیر کمال انسانی بایستی امام علی(ع) را پیشوا، راهنما و الگوی خود قرار دهیم و در این مسیر هرکس باید به اندازه وسع خود، استعدادها و ارزشهایش را در جهت کمال انسانی همه جانبه و به صورت هماهنگ شکوفا سازد.
    پی نوشتها:
    1- هرکه خود را بشناسد، خدای خویش را می شناسد.
    2- خودشناسی سودمندترین شناسایی هاست.
    3- در شگفتم از کسی که چیزی از خود را گم می کند و در جستجویش بر می آید و خود را گم کرده اما جستجو نمی کند.
    4- کلمه جهاد نفس برای اسلام است، آنجا که گروهی از صحابه از غزه ای مراجعت کردند و آ مدند و دسته جمعی خدمت حضرت رسیدند. حضرت نگاهی به اینها می کند و می فرماید “مرحبا بقوم قضو الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر”. آفرین برمردمی که از نبرد کوچک بازگشته اند و نبرد بزرگ بر آنها باقی مانده است، عرض کردند یا رسول الله و ما الجهاد الاکبر - نبرد بزرگ چیست؟ فرمودند: جهاد النفس. (وسائل الشیعه، جلد 11، ص 122، باب 1، به نقل از مطهری، انسان کامل؛ ص 133.)


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏43، ص 54

 

امام محمّد باقر علیه السّلام فرماید:

 خداوند به ذکرى بهتر و بالاتر از تسبیح حضرت فاطمه علیها السّلام مورد تمجید و پرستش قرار نمى‏گیرد چرا که اگر چیزى بالاتر از آن وجود داشت، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آن را به دخترش فاطمه علیها السّلام تعلیم مى‏داد.

 

الکافی، ج 3، ص 343، شماره 14

 

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اللَّیْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا؛ 

 

امام صادق علیه السّلام در تفسیر سوره قدر فرماید:

 در آیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ منظور از «اللیلة» فاطمه علیها السّلام، و منظور از «القدر» خداوند است، پس هر که فاطمه را به واقع بشناسد لیلة القدر را درک کرده است، و همانا او را   فاطمه نامیدند چون مردمان از کسب معرفت واقعى نسبت به وى عاجز هستند. 

 

مقتل الحسین، ج 1، ص 56

 

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ لَمَّا أُسْرِیَ بِی وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ بَلَغْتُ إِلَى قَصْرِ فَاطِمَةَ فَرَأَیْتُ سَبْعِینَ قَصْراً مِنْ مَرْجَانَةٍ حَمْرَاءَ مُکَلَّلَةٍ بِاللُّؤْلُؤِ أَبْوَابُهَا وَ حِیطَانُهَا وَ أُسْرَتُهَا مِنْ عِرْقٍ وَاحِدٍ؛ 

 

ابن عبّاس از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت مى‏کند که فرمود:

  هنگامى که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم و به قصر فاطمه رسیدم هفتاد قصر دیدم که از مرجان سرخ ساخته شده و با انواع جواهر زینت شده بودند، و درها، دیوارها و پنجره‏هاى آن از یک جنس بودند. 

 

مقتل الحسین، ج 1، ص71

 

ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا زُفَّتْ فَاطِمَةُ علیها السلام إِلَى عَلِیٍّ علیه السلام کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله قُدَّامَهَا وَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ خَلْفَهَا یُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ یُقَدِّسُونَهُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ؛ 

 

سید بن طاوس در اقبال الاعمال، به نقل از تاریخ بغداد نوشته خطیب بغدادى به سندش از ابن عبّاس روایت کرده است:

 هنگامى که حضرت فاطمه علیها السّلام را در شب ازدواج به خانه على علیه السّلام مى‏بردند، پیامبر در مقابل او، و جبرئیل در سمت راست، و میکائیل در سمت چپ او، و هفتاد هزار فرشته در پشت سر او حرکت مى‏کردند و در آن حال خدا را تسبیح مى‏گفتند و تقدیس مى‏کردند، و این تقدیس و تسبیح آنها تا صبح - طلوع فجر - ادامه داشته است.

 

اقبال الاعمال، ص 584 

 

جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ فَاطِمَةَ علیه السلام کَانَتْ تُکَنَّى أُمَّ أَبِیهَا؛ 

 

  ‏ابو الفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیّین از امام باقر علیه السّلام روایت کرده:

 همانا کنیه فاطمه امّ ابیها - یعنى مادر پدر - بوده است. 

 

مقاتل الطالبیین، ص57، شماره 4

 

عَنْ جَابِرٍ سألت أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ زَهْرَاءَ فَقَالَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِنُورِهَا وَ غَشِیَتْ أَبْصَارَ الْمَلَائِکَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلَائِکَةُ لِلَّهِ سَاجِدِینَ وَ قَالُوا إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا مَا هَذَا النُّورُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِمْ هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِی وَ أَسْکَنْتُهُ فِی سَمَائِی خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِی أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِی أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ أَئِمَّةً یَقُومُونَ بِأَمْرِی یَهْدُونَ إِلَى حَقِّی وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِی فِی أَرْضِی بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیِی‏؛ 

 

  ‏شیخ صدوق در علل الشرائع به نقل از جابر جعفى روایت مى‏کند که گفت:

 به امام صادق علیه السّلام گفتم: چرا حضرت فاطمه علیها السّلام زهرا نایده مى‏شود؟ امام فرمود: زیرا خداوند متعال او را از نور با عظمت خود آفرید، و هنگامى که نورش درخشیدن گرفت آسمانها و زمین به نور او روشن شدند و چشمان ملائکه خیره ماند، پس سجده نموده و از خداى سبحان پرسیدند: خدایا! این چه نورى است؟ خداوند فرمود: این شعبه‏اى از نور من است که آن را آفریده‏ام و از صلب یکى از پیامبرانم که او را بر سایر پیامبران برترى داده‏ام، خارج مى‏نمایم. و از این نور رهبران و امامانى به وجود مى‏آیند که پس از انقطاع وحى مردم را به سوى حق هدایت مى‏نمایند. 

 

علل الشرایع، ج 1، ص 180، حدیث 1

 

عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله تُحْشَرُ ابْنَتِی فَاطِمَةُ علیها السلام یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَعَهَا ثِیَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِالدِّمَاءِ تَتَعَلَّقُ بِقَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ تَقُولُ یَا عَدْلُ احْکُمْ بَیْنِی وَ بَیْنَ قَاتِلِ وُلْدِی قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَحْکُمُ اللَّهُ لِابْنَتِی وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛

 

از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده است:

دخترم فاطمه در حالى وارد صحراى محشر مى‏شود که لباسهایى غرقه به خون همراه خود دارد. وى پایه عرش را مى‏گیرد و مى‏گوید: اى خداى عادل و عالم! بین من و آن افرادى که فرزندان مرا کشتند، حکم کن! به حق خداى کعبه که آن روز پروردگار عادل براى دخترم [به حق‏] قضاوت خواهد کرد.

 

عیون اخبار الرضا ج2، ص8، شماره 21

 

عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه واله یَقُولُ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ سَلَامٌ عَلَیْکَ یَا أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ أُوصِیکَ بِرَیْحَانَتِی مِنَ الدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام هَذَا أَحَدُ رُکْنَیَّ الَّذِی قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام قَالَ عَلِیٌّ هَذَا الرُّکْنُ الثَّانِی الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله‏

 

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سه روز قبل از رحلت خود به على علیه السّلام مى‏فرمود:

 اى پدر دو نوگل من ر! سلام بر تو باد، من در باره دو نوگل دنیوى خود به تو توصیه و سفارش مى‏نمایم، طولى نمى‏کشد که تو دو رکن زندگى خویش را از دست خواهى داد، من تو را به خداوند مى‏سپارم.        

هنگامى که پیامبر اسلام از جهان رحلت کرد، على بن ابى طالب فرمود: این یکى از آن دو رکن من بود که رسول خدا به من خبر داد. و پس از آنکه حضرت فاطمه از دنیا رفت، فرمود: این دومین رکنى بود که پیغمبر خدا به من خبر داد.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ